مرکز آموزش عالی شهید بهشتی تهران

مصاحبه با پدر و پسر رقیب در دانشگاه فرهنگیان

این چند روز تعطیلان فرصتی بکر بود برای پیدا کردن " سوژه ای مناسب " برای این کلبه مجازی " خیلی مهم"

 

تمام گزینه هایم روی میز بود، مصاحبه با جوانترین یا مسن ترین رئیس پردیس، اولین کارمندی که در دانشگاه فرهنگیان بازنشسته شد، سال 93 چه کسی بازنشسته می شود، بالاترین معدل را الان کدام دانشجو معلم دارد و ... تا اینکه خدا گزینه ی روی میزش را از دست استاد علی یعقوب زاده برایم رو کرد ...

سلام، یه سوژه ی خوب دارم برای وبلاگت، یه پدر و پسر همزمان با هم تو پردیس چمران تهران دارند تحصیل می کنند.

به قول ما دهه ی شصتیها " عجب سوژه ی تپلیه"

باهاشون تماس که می گیرم زیاد اهل حرف زدن نبودن ... کلی سر صحبت را باهاشون باز کردم تا چند دقیقه ای مصاحبه کنم ....

 

- لطفا خودتان را معرفی می فرمایید.

بنده محمد کاربین 42 ساله و دانشجوی ترم دوم کارشناسی ناپیوسته رشته امور تربیتی پردیس شهید چمران تهران هستم.

- آقا محمد، تصور می کردید روزی با فرزندتان در یک رشته و برای معلمی درس بخوانید؟

نه اصلا- حتی تصورشم نمی کردم

- الان راضی هستید که فرزندتان شغل شما را انتخاب کرده است؟

بله، چون اعتقاد دارم که شغل معلمی هم دنیا را دارد و هم اخرت را

- در این انتخاب فرزندتان شما هم نقشی داشته اید؟

بله- زمانی که داشت انتخاب رشته می کرد با آنکه رشته های خوب دانشگاه های دیگر را هم می توانست انتخاب کند پیشنهاد دادم که دانشگاه فرهنگیان را انتخاب کند.

-شاید این سوال کلیشه ای باشد اما چه احساسی دارید که با فرزندتان در یک دانشگاه آن هم برای معلمی درس می خوانید؟

خوشحالم، چون اعتقاد دارم که شغل معلمی روزی خداوند است چرا که معلمی شغل انبیا است. البته من و پسرم با هم مسابقه گذاشته ایم و رقیب هستیم که معدل کداممان بالاتر می شود .

گفتگو با فرزند آقای کاربین

لطفا خودتان را معرفی می کنید؟

بنده عباس کاربین، متولد سال 72 و دانشجوی ترم چهارم رشته ی مشاوره در پردیس شهید چمران تهران هستم.

آقا عباس، همکلاسیهایت خبر دارند که پدر شما هم در این پردیس درس می خواند؟

بله- بارها در خوابگاه صحبت شده است.

- شما چه می گویید؟

خوشحالم و همچنین با پدرم رقابت سختی می کنیم.

- حالام کدامتان پیروز می شوید؟

تا الان که برابر هستیم( میخندد)- تصور می کنید شما زودتر فارغ التحصیل می شوید یا پدرتان؟

این جوری که پیش رود با هم، چون من ترم چهارم هستم و پدرم ترم دوم

برایم خیلی خوشحال کننده است که با پدرم همزمان در جشن فارغ التحصیلی اولین دانشجویان دانشگاه فرهنگیان شرکت کنیم

من در مقطع کارشناسی پیوسته- پدرم ناپیوسته

مصاحبه که تمام میشود به فکر فرو می روم .....

خدا رحمت کند همه ی رفتگانتان را، این مادر بزرگ ما تکه کلامش بود

یک سیب را که بالا می اندازی، هزار چرخ می زند تا به زمین بیافتد زندگی هم این جوریه کی میدونه خدا برای فرداهای ما چی در نظر گرفته ....

حسه قشنگیه، از اون حسایی که هروقت بهش فکر می کنی حالتو خوب می کنه

اون زمانهایی که دغدغه ات گرفتن شیر خشک و پوشاک و سلامتی بچه ات بوده اصلا میتونستی تصور کنی روزی برسه که با همین فرزندت رقیب شوی و همزمان با هم در یک دانشگاه برای معلم شدن درس بخوانی

خدا رحمتت کند مادر بزرگ ما را ..این قصه ی زندگی ما آدما چقدر چرخش دارد ...چقدر فراز و نشیب دارد ...چقدر .....

( وبلاگ: http://kheilimohem.blogfa.com/)